آسمان آبی آبی...و حسی از نوشته های سبز−آبی یا «آبی−سبزی» بعضی آدم ها، با من.
دانستن بعضی چیزها خوب است...از پیش دانستن...و گاه لبخند زدن به دانسته ها...اما گاهی هم لبخندی در کار نیست...وقتی پر می کشد...زیبا و با شکوه...(و تو می دانستی)...اشک جای لبخند را می گیرد.نه این که بگویم اشک شوق و اشک حیرت و...هر چیزی شبیه اینها؛نه...اشک اندوه...اندوهی دور...که کسی از زیرو بمش خبر ندارد.
از پیش دانسته های لبخند آمیز،تلخند...وقتی می بازیم...یا یک بمب ویرانگر،همه قلب ها را به آتش می کشد...(و تو می دانستی)...و لبخند می زنی به این دانستن...باید می دانستی...
اصلا اهل نبخشیدن نیست...کسی که در خواب،همه چیز را می بیند...تو نمی دانی...کسی را ″بخشیده نشده“ در زندگی نگه نمی دارد.
آدم ها می آیند و در هوایش نفسی تازه می کنند و می روند...او پذیرای همه است...چه اهمیتی دارد که یکی از آنها روزی گفت شادی های حقیقی پایان یافته اند؟
تو بدانی یا ندانی...او همه را بخشیده است...خودش که می داند! شاید تو هم بدانی...
نظرات شما عزیزان:
...آمممم
خب باشه!ولی تو هم باید چیزی توش بنویسی حتمن!خب؟
پاسخ:خب!
پاسخ:به جز اونایی که خیلی ظالمن...
پاسخ:وقتی من یه دفتر بت بدم،اونم دفتر منه دیگه...میتونی امتحانش کنی!
+
چه عجب آپدیت کردی!داشت میپوسید این وبلاگ!
+
دلم برای اون دفترت تنگ شده...جایی ندارم حرفامو بنویسم روشنک....آه....
پاسخ:میخوای یه دفتر بت بدم؟!جدی میگما...