عبور زهره از مقابل آفتاب

 

شب از هفت و نیم غروب و

آدمی از یک پرسش ساده آغاز می‌شود.

روز از پنج و نیم صبح و

زندگی از یک پرسش دشوار!

صبح‌اَت بخیر شب‌زنده‌دارِ سیگار و دغدغه،

لطفا اگر مشکلات جهان را

به جای درستی از دانایی رسانده‌ای،

برو بخواب!

آدمی از بیمِ فراموشی است

که جهان را به خوابِ آسان‌ترین اسامیِ خویش می‌خواند...

 



تاريخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392 | 22:55 | نویسنده : roshanak |

1.گند زدی پسر!

2.فریاد از اون حسای بد...

3.باز ترم دوم شد،من زدم تو کار درس نخوندن...

4.تو دیگه نخون یغما جون!

5.فیزیک برای بار هزارم امتحان نگرفت!یعنی سوال طرح کردن اونقد سخته نیکی جون؟!

6.چه هفته ی سختی در پیشه...

7.جات خالیه ببف.

8.خدا رو بی نهایت شکر که دیگه لازم نیست اون کار وحشتناک و مسخره رو انجام بدم.

9.لگاریتم حالیم نمیشه!

10.خوش به حالت زینب!

11.حیف از اون همه آهنگ خوب!

 



تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392 | 15:23 | نویسنده : roshanak |

می خواهم دائم به یادتان باشم...

ای دو نفری که در طرف دیگر دنیای من جا گرفته اید...

دو به چند میلیارد؟...

خودم هم نمی دانم.

اما هنوز هم آن طرف دنیایم سنگینی می کند انگار...

هیس...شلوغ نکنید آدم های این طرفی!

صدای دونفرم را نمی شنوم...

 

باز قطار خالی شده.

نمی دانم لوکومتیوران مانده یا نه...

من که هدایت این همه واگن پشت سر هم را بلد نیستم...

شما دونفر...کمکم کنید...

 

ساعت...ساعت...زمان...

چه واژه های مسخره ای!

کسی برای حرکت و توقف قطار من

ساعت و دقیقه تعیین نکرده.

 

من...شبیه یک

شبیه یک سربالایی

یک سربالایی بن بست

من شبیه یک سربالایی بن بستم دو نفر...

یکی از شما مرا ساخت...

شیبم خیلی تند شد!

یکی دیگر باید از من بالا برود...تا برسد به

باید برسی به بن بست من...

وقتی رسیدی تصمیم بگیر.

می خواهی باز شوم...

یا بن بست بمانم...

 

 

پی نوشت: کی حالش خوبه؟



تاريخ : پنج شنبه 24 بهمن 1392 | 20:5 | نویسنده : roshanak |

Forgive me first love...but I'm tired...

I need to get away to feel again...

Try to understand why...

Don't get so close to change my mind...

Please wipe that look out of your eyes...

It's bribing me to doubt myself...simply...It's tiring...

 

پی نوشت:نمی دونم چرا...دلم خواست اینو بنویسم...



تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 | 15:31 | نویسنده : roshanak |

یه جور توی رویام قدم میزنی،که طعمش رو تو لحظه هام میچشم...
همین که یه کابوس ازم کم بشی،از این ماجرا پامو پس میکشم
چقد گرده دنیای دورو برم...زمانی که تو چشم تو خیره شم...
دوتا تیله آبی تو چشماته...باهاش آسمونو نفس میکشم...
یه جور گرده دنیای من این شبا،که هرجایی میرم...تویی رو به روم...
تو تعبیر رویای دور منی...بزار با تو تعریف شه آرزوم...

 

هزار تا ترانه،هزار تا سکوت...واسه گفتن حس من کافی نیست...
سر این قرار خیالی اگه یه جا تا ابد وایسم علافی نیست...
هزار تا ترانه،هزار تا سکوت...واسه گفتن حس من کافی نیست...
سر این قرار خیالی اگه یه جا تا ابد وایسم علافی نیست...

 

تلافی کن احساسمو،خوب باش...بزار دنیا هرجور میخواد تا کنه
بزار دنیا بی عاطفه بودنو،رو فرق سرش حلوا حلوا کنه!
جاهایی که با دل غلط میکنم،غلط کردنم کیف و حالی میده
که مثل شنا بر خلاف جهت،خبر از تب احتمالی میده...
بزار تب کنم آرزوی تورو...که هذیونی بهتر بلد نیستم...
تلافی کن احساسمو،خوب باش...که من بی جنون مستند نیستم...

 

هزار تا ترانه،هزار تا سکوت...واسه گفتن حس من کافی نیست...
سر این قرار خیالی اگه یه جا تا ابد وایسم علافی نیست...
هزار تا ترانه،هزار تا سکوت...واسه گفتن حس من کافی نیست...
سر این قرار خیالی اگه یه جا تا ابد وایسم...علافی نیست
...



تاريخ : جمعه 18 بهمن 1392 | 16:45 | نویسنده : roshanak |

تعطیل شدیم بیخودی...(اتفاقا اصلا بیخود نبود...یه بنده خداهایی کنار دریا...زیر 3 متر برف مدفون شدن...گاز...ندارن...خب ما بریم مدرسه بخاری روشن کنیم یعنی چی؟...)تصمیم داشتم فیزیک بخونم...و شاید ریاضی!اما خب...واقعا حوصلش بود؟! نبود! پس الان بی کارم...میخوام چرند پرند بنویسم!

کارنامه گرفتم.یه دقیقه صبر کنید ببینم...چی شد؟هندسه 20؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟الله اکبر!بعد میگن بی عدالتی نیست!واقعا حقم بود هندسه 20 بگیرم؟؟!!!عمرا...

باز زدم ملتو ناراحت کردم...اَه...این چه وضعشه؟بسه دیگه...شایدم ناراحت نکردم کسی رو...به جز خودم.

سهراب جان...مادر...یاری کن این شعرتو تموم کنم...چند بار از اول بخونمش آخه؟!(جدی نگیر...ترجیح میدم هیچ وقت تموم نشه.)

سفر مرا به زمین های استوایی برد.

و زیر سایه ی آن «بانیان» سبز تنومند

چه خوب یادم هست

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:

وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت.

خدایا نصف اون سه متر برفو می فرستادی اینجا،همه چی حل بود!نه اون بدبختای ساحل نشین از سرما یخ می زدن،نه ما اینجا در حسرت آدم برفی می سوختیم...

3...2...1...فردا! علامه حلی! خدایا یعنی واقعا این انصافه که آزمون فوق لیسانس به خاطر برف کنسل بشه،بعد این آزمون مزخرف و بی معنی علامه حلی ما هم چنان پا بر جا باشه؟!

دیگه هر چی فک می کنم حرف چرندی گیر نمیاد!

 

اون منم!...

 



تاريخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392 | 15:7 | نویسنده : roshanak |

یادت که نرفته چه به ما می کردی؟


روز همه را خوب سیا می کردی


از یُمن مدرس شدنت ، آخر ترم


هی نهضت مشروطه به پا می کردی
...!

.

.

.

!!!

 

 

پی نوشت:عاشقتم!



تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392 | 11:23 | نویسنده : roshanak |

My heart will go on
Every night in my dreams I see you. I feel you
That is how I know you go on

Far across the distance and spaces between us

You have come to show you go on

Near. Far. Wherever you are

I believe that the heart does go on

Once more. You open the door

And you're here in my heart
And my heart will go on and on...

You're safe in my heart

And my heart will go on...

and on...

 



تاريخ : سه شنبه 8 بهمن 1392 | 20:34 | نویسنده : roshanak |

باران که می‌بارد

تمام کوچه‌های شهر

پر از فریاد من است

که می‌گویم:

من تنها نیستم

تنها،منتظرم!

تنها…



تاريخ : شنبه 5 بهمن 1392 | 17:45 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.