برای تو...

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 30 دی 1392 | 23:21 | نویسنده : roshanak |

و من در آن تیغه ی نامرموز و ناپیدای نگاه تو

...خواندم که تو نیز

ای «در وطن خویش غریب»

                                     هم وطن منی

و ما ساکنان سرزمین دیگریم

و بیهوده اینجا آمده ایم

و همچون مرغان ناتوانی،

طوفان دیوانه ی عدم

تو را در زیر این سقف ساده ی بسیار نقش

                                               بیگانه افکنده است.



تاريخ : جمعه 27 دی 1392 | 13:13 | نویسنده : roshanak |

Aren't you somethin' to admire
Cause your shine is somethin' like a mirror
And I can't help but notice
You reflect in this heart of mine
If you ever feel alone and
The glare makes me hard to find
Just know that I'm always
Parallel on the other side

Cause with your hand in my hand and a pocket full of soul
I can tell you there's no place we couldn't go
Just put your hand on the glass
I'm here tryin' to pull you through
You just gotta be strong

Cause I don't wanna lose you now
I'm lookin' right at the other half of me
The vacancy that sat in my heart
Is a space that now you hold
Show me how to fight for now
And I'll tell you, baby, it was easy
Comin' back here to you once I figured it out
You were right here all along
It's like you're my mirror
My mirror staring back at me
I couldn't get any bigger
With anyone else beside me
And now it's clear as this promise
That we're making
Two reflections into one
Cause it's like you're my mirror
My mirror staring back at me, staring back at me

Aren't you somethin', an original
Cause it doesn't seem really as sample
And I can't help but stare, cause
I see truth somewhere in your eyes
I can't ever change without you
You reflect me, I love that about you
And if I could, I
Would look at us all the time

Cause with your hand in my hand and a pocket full of soul
I can tell you there's no place we couldn't go
Just put your hand on the glass
I'm here tryin' to pull you through
You just gotta be strong

Cause I don't wanna lose you now
I'm lookin' right at the other half of me
The vacancy that sat in my heart
Is a space that now you hold
Show me how to fight for now
And I'll tell you, baby, it was easy
Comin' back here to you once I figured it out
You were right here all along
It's like you're my mirror
My mirror staring back at me
I couldn't get any bigger
With anyone else beside me
And now it's clear as this promise
That we're making
Two reflections into one
Cause it's like you're my mirror
My mirror staring back at me, staring back at me

Yesterday is history
Tomorrow's a mystery
I can see you lookin' back at me
Keep your eyes on me
Baby, keep your eyes on me

Cause I don't wanna lose you now
I'm lookin' right at the other half of me
The vacancy that sat in my heart
Is a space that now you hold
Show me how to fight for now
And I'll tell you, baby, it was easy
Comin' back here to you once I figured it out
You were right here all along
It's like you're my mirror
My mirror staring back at me
I couldn't get any bigger
With anyone else beside me
And now it's clear as this promise
That we're making
Two reflections into one
Cause it's like you're my mirror
My mirror staring back at me, staring back at me

You are, you are the love of my life

Baby, you're the inspiration of this precious song
And I just wanna see your face light up since you put me on
So now I say goodbye to the old me, it's already gone
And I can't wait wait wait wait wait to get you home
Just to let you know, you are

Girl you're my reflection, all I see is you
My reflection, in everything I do
You're my reflection and all I see is you
My reflection, in everything I do

You are, you are the love of my life

 

notes:thanks kimia!



تاريخ : پنج شنبه 26 دی 1392 | 20:21 | نویسنده : roshanak |

    وقتی که برف می بارد...نمی دانم چرا کلمات از خاطرم فرار می کنند...گمان می کنم جای خوبی گیر می آورند برای ماندن؛جایی بهتر از ذهن خسته ی من...جایی شاید میان برفها...

    وقتی که برف می بارد دست می کشم از جوش و خروش.عجب آرامشی دارد رقص دانه های سپید برف!

    ساعت از گرگ و میش گذشته و هنوز گرگ و میش است این هوای برفی...

    برف زمستانی،مثل موسیقی متن بهترین فیلم دنیاست...شبیه همان نت های آرامی که زیبایی را به کمال می رسانند و گوش های برفی ات را نوازش می کنند...هر دانه ی برف روی دستانم،نوید برآورده شدن یکی از آرزوهاست...آرزوهای مشترک من و تو...آرزوهایمان مبارک!

 

 

 

 

اومدم یه دونه عکس بذارم...نشد!



تاريخ : چهار شنبه 18 دی 1392 | 14:36 | نویسنده : roshanak |

بهار من

 

بهار به بهار ...

در معبر اردیبهشت،

سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم

و میان شکوفه های نارنج

در جستجویت بودم !

در "پائیـــز" یافتمت ...

تنها شکوفه ی جهان

که در پائیز روییدی !



تاريخ : یک شنبه 15 دی 1392 | 10:16 | نویسنده : roshanak |

   صبح جمعس.میرم جلوی پنجره ی اتاقم...پرده رو می زنم کنار...آسمون...آبیِ آبی...زمین داره می درخشه،از نور طلایی خورشید...رو زمین اما یه غبار سفید پهنه...دیشب که خواب بودم برف باریده انگار...13 دی...

    برگای درخت روبه روی پنجره که تکون می خوره،وسوسه میشم پنجره رو باز کنم...وه...چه عالی!

   هوا سرده...یه سرمای  دوست داشتنی با یه باد خوب...فقط می تونم بهش بگم خوب...

   بخارو ببین!عاشق بخار نفسای زمستونی هستم...تداعی زندگیه...تداعی سرما...

   همه جا ساکته...همه چی آرومه...خونه های روبه رویی...همگی با متانت ایستادن...معلوم نیست توی هرکدومشون چه خبره...می دونم...هر خونه یه غصه داره...یه مشکل،شایدم بیشتر!اما همه چی خوبه...خدا اون بالاست...می رسیم به تهش...زود زود...زندگی کنیم خوبه!



تاريخ : جمعه 13 دی 1392 | 13:38 | نویسنده : roshanak |

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها،پشت دو برف،

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،

پدرم پشت زمان ها مرده است.

پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود،

مادرم بی خبر از خواب پرید،خواهرم زیبا شد.

پدرم وقتی مرد،پاسبان ها همه شاعر بودند.

.

.

.

زندگی در آن وقت،حوض موسیقی بود...

 

 

خیلی دلم تنگه بابایی...اما نگران نباش...ما خوبیم...من و آدم برفیم...با هم خوبیم...

 

پی نوشت:خواستم حرف بزنم...حرفی نبود...سهراب گفت...



تاريخ : پنج شنبه 12 دی 1392 | 15:36 | نویسنده : roshanak |

   هر ساعت می گذرد و تو نیستی...هر لحظه از نگاهم به روزها،مرا یاد بودنت می اندازد...اینک تو نیستی...اینک...خنده کمتر به لب هایم سلام می کند...امروز هم روزی است از روزهای خاکستری...می دانی کدام روزها را می گویم...همان روزهایی که من و تو را به هم پیوند داد...روزهایی که خندیدیم و گریه کردیم...روزهایی که کنار هم نشستیم و حرف هایمان یکی شد...روزهایی که فکر کردیم نباید باهم باشیم...اما با هم بودیم و به اینجا رسیدیم...به این نقطه که یادت هست و تو نیستی...نقطه ای که یادم هست و خودم نیستم...نقطه ای دور از همه ی غرغرها...نقطه ای فقط بین من و تو...با مهربانی ات...و شوخی های بی مزه و اجباری ام...تغییر کردم...نه؟دیگر نه آن بغل دستی نچسبت هستم،نه آن شاه شطرنجی که در سه حرکت کیش و ماتت می کرد...فقط هستم...دوستت هستم...دوستم هستی...همراه روزهای خوب و بد!



تاريخ : سه شنبه 10 دی 1392 | 15:37 | نویسنده : roshanak |

یه روز یه مادر و دختر باهم میرن بیرون.(با ماشن،در حالی که مادر رانندس)

مادر ماشینو کج می کنه که پارک کنه؛دختر میگه اینجا از مکان مورد نظر خیلی دوره،پارک نکن مادر جان!

مادر دوباره ماشینو راست می کنه و در همون موقع یه ماشین دیگه از اون طرف میاد و ...بوم!تصادف!

از نظر راننده ی ماشین دوم،مادر مقصره.

از نظر دختر،ماشین دوم مقصره.

و از نظر مادر،دختر مقصره!!!!!

حالا به نظر شما مقصر کیه؟

1.ماشین دوم.

2.مادر.

3.دختر.



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 15:34 | نویسنده : roshanak |

گاهی باید تنها بود...تنهای تنها...

گاهی باید به زمین و زمان بدو بیراه گفت.

گاهی باید قایم شد...باید فرو رفت در زمین...مثل آب...

گاهی باید اشک ها را پنهان کرد...

باید از کسی که می پرسد حالت چطور است،پرسید:

به تو چه؟

دلت که گرفت

چشمانت هم گرفت

لب هایت بسته شد

یخ زدی

به این دور و آن نزدیکتر چه ربطی دارد؟

دقایق ناگهان فرا می رسند،اینک تو فرا رسیده ای.

گاهی باید جملات را قاطی کرد تا شاعر بفهمد چقدر حالت خراب است!

شب که دریا را دید نخروشید

خورشید به آغوش دریا رفت و نخروشید

تو چرا دریا را ندیده می خروشی؟

رنگ سیاه را که برداشتی دیگر نهراس؛

بپاش!

بپاش بر دنیا!

منظره نمی خواهی،

یا نیایند

یا سیاه شوند.

خودشان سیاهند...ولشان کن.

گاهی باید تنها بود.

ساکت بود و...

هیس...

گاهی باید ساکت بود.



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 15:15 | نویسنده : roshanak |

   یلداست...آرام یلداست...سیاه ترین سرخ سال...با طرح های سپید...چه بی نقص!

   وداع سوزناکی بود با پاییز...اما دیگر وقت برای صحبت از خزان مهربانم نیست...وقت سلام است...سلامی به پیرزن آرام زمستان...به ننه سرمای قصه هایی که از حقیقت زیباترند...به دختر سفید پوش و سیه گیسو...به یلدایی که شاید...خودم باشم...

   زمان آغاز است...آغازی دلنشین...کنار حضور دلنشین تو...هجوم دانه های برف،هجوم حضورت است...و من چه ساده تسلیم می شوم در برابر این تهاجم لذت بخش!

   سکوت بی پایانی جاری است میان واژه های نوشته هایم...بگذار حرمت سکوت حفظ شود....................................................................................................



تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392 | 9:18 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.