21

میدونی که از چی حرف میزنم؟ 21 ...یعنی،تو.

امشبم از 21 گذشت و نیومدی. چیکار کنم با نیومدنت که اینقدر...اینقدر...گسه...چیکار کنم با نبودنت...جوابمو بده...

میدونم...الان وقت شکوه و گریه و آه نیست...میدونم...تو دیگه چیزی نمیشنوی...دیگه چیزی نمیبینی...دیگه مُردی...میدونم...تو دیگه مُردی...

هی...تو اگه می مردی من اینقدر نابود نمیشدم...اینجوری تکه تکه نمیشدم...کاش می مُردی...کاش...

من هنوز همونم!...هنوز بین خواسته ی خودم و خواسته ی تو،مال تو رو ترجیح میدم...هنوز بین نیازم به حضورت و نیاز تو به نبودن،دومی رو ترجیح میدم...اما هنوز به خاطر این ایثار،از خودم دلگیرم... دلگیر که نه؛عصبانی.

دیدی چه شکلی شدم؟شدم نویسنده بی خواننده ای که مخاطب نوشته هاش تویی...و تو هنوز شعری!...هنوز برام خود شعری...فقط تلخ تر شدی...غم انگیزتر شدی...دردناک تر شدی...بد حال تر شدی...بد حال ترم میکنی...داری چیزی بدتر از بدحالم میکنی...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 1 دی 1397 | 22:27 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.