هر قدر که در بحر خودش رفت تو را دید
هرچند مرا دوست نه داری نه نداری
هی ساختی اما به همین دارو نداری
هی خواستی از سلطه ی من بگذری اما...
این قصه ی دریاست و یک موج فراری
تو موجی و بد نیست که در موقع رفتن
یک بوسه به روی لب دریا بگذاری
یک موج که چینی است به پیشانی دریا
دریا خودمم؛پیر شدم پیرِ تو آری!
نه!موج منم موج که دلبسته ی دریاست
دریا!چه کنم تا تو به من دل بسپاری؟
یک موجم و یک غرقه ی دریام،عجیب است:
از غرق شده منتظر صبر و قراری
"ما زنده به آنیم که آرام نگیریم"
(هرچند تلاشی است سراپا سرکاری)
•••
دریا شدم و موج شدم،موجی ِ موجی
از صحبت موجی که تو سردرنمی آری
یک بار تو دریایی و من موجم و...برعکس...
یعنی:تو منی با خود من فرق نداری
نظرات شما عزیزان:
عاااااااالیه!
پاسخ:وای!چقدر خوب بود... فردا درموردش بت میگم...